نیکول در بیستم ژوئن سال ۱۹۶۷ در هاوایی بدنیا آمد. او یک ستاره سینماست و دارای شهرت فراوانی است. پدرش یک متخصص شیمی و مادرش استاد پرستاری بود نیکول از سن ۴ سالگی در سیدنی استرالیا پرورش یافت و این علت شهرت او به لهجه منحصر به فردش است.
دوران کودکی او به شدت با فعالیتهای اجتماعی پدر و مادرش آمیخته بود مادرش که یک فیمینیست تند و تیز بود و حتی حاضر نبود برای او عروسک بخرد پدرش او را با خرک ورزشی تمرین می داد. ورزش یک قسمت از زندگی او در خانه بود نیکول مجبور بود در پایان روز با والدینش درباره یک نشریه سیاسی یا اتفاقات روز بحث و گفتگو کند.
نیکول به شدت از این اوضاع احساس بدی داشت همینطور که بزرگ می شد اولین تجربه بازیگری او در سن ۶ سالگی بوقوع پیوست زمانیکه او در یک نمایش مدرسه ای در کریسمس ظاهر شد در سنین نوجوانی آموزش رقص، تئاتر و پانتومیم دید بخصوص علاقه شدید به رقص باله داشت.
امروزه اندام متناسب او بخشی از زیبایی اوست. اما در کودکی بخاطر قد بلندش نسبت به همکلاسیهایش خیلی متناسب نبود و چهره رنگ پریده او در جوانی امتیازی برای او محسوب نمی شد.
کتاب «برزخ تن» در واقع خاطرات یک جراح از بیماران دوجنسی است که چگونه بعد از جراحی سلامتی روحی و روانی خود را بازیافتهاند و چگونه با روحیهای سالم در اجتماع و خانواده ابراز وجود میکنند.
به گزارش خبرآنلاین، «برزخ تن» نوشته شهریار کهنزاد در ۱۶۷ صفحه از سوی انتشارات کتابسرا با قیمت ۳۵۰۰ تومان روانه بازار نشر شده است. این کتاب برای بیمارانی که اختلالات روحی- روانی به خاطر دوجنسیتی دارند، میتواند راهنمای خوبی باشد.
نویسنده در مقدمه این کتاب آورده است: «کاری را که میکنم با ارایه یک مقاله علمی در گزارش بیماران یک جراح اشتباه نگیرید! این بار از مراجعه تنها به مجموع پروندههای بیمارانم معذورم. بنا دارم به ندای قلبم گوش بسپارم و در زوایای پنهان آن خاطرههایی از انسانهایی را به در آورم که در برزخ وجود خود گرفتارند. آنانی که از دومین حق بنیادین حیات یعنی هویت جنسی محرومند و لاجرم در تاریکی از خود زندگی که نه روزمرگی میکنند».
یه روز تو پیاده رو داشتم می رفتم ، از دور دیدم یک کارت پخش کن خیلی با کلاس ، کارت های رنگی قشنگی دستشه ولی این کارت ها رو به هر کسی نمیده ! به خانم ها که اصلاً نمی داد و تحویلشون نمی گرفت ،
در مورد اقایون هم خیلی گزینشی رفتار می کرد و معلوم بود فقط به کسانی کارت میداد که مشخصات خاصی از نظر خودش داشته باشند ، احساس کردم فکر میکنه هر کسی لیاقت داشتن این تبلیغات تمام رنگی خیلی خوشگل و گرون قیمت رو نداره ، لابد فقط به ادم های با کلاس و شیک پوش و با شخصیت میده ! بدجوری کنجکاو بودم بدونم اون کارت ها چین !! با خودم گفتم یعنی نظر این کارت پخش کن خوش تیپ و با کلاس راجع به من چیه ؟! منو تائید می کنه ؟!
نیروی نامرئی !!
در سال ۱۹۳۵ در لیزارد در منطقه مایو قلعه ای متروک و عجیب وجود داشت. در همان زمان دختری به آن قلعه متروک وارد شد ولی وقتی می خواست آنجا را ترک کند متوجه می شود نمی تواند از در آنجا عبور کند و نیرویی مانع او می شود. وحشت زده سعی می کند تا آنجا را ترک کند اما دیواری نامرئی مانع عبور او می شد و فضای خصمانه ای را در اطراف او به وجود آورده بود. هوا تاریک شده بود. او افرادی فانوس به دست را میدید که دنبال او می گشتند و صدایش می زدند. دختر از فاصله دو سه متری جواب آنان را می داد. اما به نظر می رسید آنها صدایش را نمی شنوند و سرانجام راهشان را کشیدند و رفتند. پس از مدتی دختر متوجه می شود دیوار نامرئی از بین رفته است و او توانست به خانه اش برگردد !!!
ادامه مطلب ...
● نکته های طلایی در مواجهه با خیانت
از برقراری ارتباط با فرد دیگری برای جبران خلا فرد مقابل یا تلافی کار او اجتناب کنید. در بسیاری از موارد، پس از مشاوره، با بررسی اوضاع و یا کاهش التهاب و ناراحتی ناشی از این امر و پشیمانی فرد مقابل، ممکن است دو طرف تصمیم بگیرند به ارتباط خود ادامه دهند. در اینجا، حضور فرد سوم (یا به عبارتی، چهارم) که صرفا برای پوشاندن خلا فرد خیانت دیده یا انتقام از او وارد ماجرا شده است، بسیار مشکل ساز خواهد بود.
بنویسید. یکی از بهترین و کارکشته ترین مشاورانی که می توانید در شرایط سختی به او تکیه کنید صبر و تحمل است. شاید یکی از بهترین راه ها برای به کارگرفتن این مشاور، نوشتن هر چیزی است که در دل دارید. وقتی دفتری برمی دارید و هرچه در دل دارید در آن می نویسید، بیش از هر چیز بین احساس ها و هیجان هایی که در آن لحظه دارید و رفتارهایی که ممکن است از شما سر بزند وقفه ایجاد می کند.
دو پسر بچه ی 13 و 14 ساله کنار رودخانه ایستاده بودند که یکی از آن مردان
شرور که بزرگ و کوچک حالی شان نمی شود، برای سر کیسه کردنشان و ابتدا به
پسر بچه ی 13 ساله که خیلی هفت خط بود گفت: من شیطان هستم اگر به من یک سکه
ندهی همین الان تو را تبدیل به یک خوک می کنم.
پسر بچه ی 13 ساله ی زبر و زرنگ خندید و او را مسخره کرد و برایش صدایی در آورد!
مرد
شرور از رو نرفت و به سراغ پسر بچه ی 14 ساله رفت و گفت: "تو چی پسرم!
آیا دوست داری توسط شیطان تبدیل به یک گاومیش شوی یا اینکه الآن به ابلیس
یک سکه می دهی؟ "
پسر بچه ی 14 ساه که بر عکس دوست جوانترش خیلی ساده دل بود با ترس و لرز از جیبش یک سکه ی 50 سنتی درآورد و آن را به شیطان داد!
چند سال پیش یک روز جلوی تلویزیون دراز کشیده بودم، فوتبال نگاه می کردم و تخمه می خوردم. ناگهان پدر و مادر و آبجی بزرگ و خان داداش سرم هوار شدند و فریاد زدندکه ( ای عزب! ناقص! بدبخت! بی عرضه! بی مسئولیت! پاشو برو زن بگیر)). رفتم خواستگاری، دختر پرسید: مدرک تحصیلی ات چیست؟ گفتم: دیپلم تمام! گفت: بی سواد! امل! بی کلاس! ناقص العقل! بی شعور! پاشو برو دانشگاه. رفتم چهار سال دانشگاه لیسانس گرفتم برگشم، رفتم خواستگاری.