شلپ شلپ؛ با تعجب برگشت مرد جوان روی خطوط سفید لی لی میکرد؛ به آخرین خط
که رسید ایستاد و برگشت برایش دستی تکان داد به علامت خداحافظی یک آشنا.
خنده اش گرفت و ناگهان….
باز باران با ترانه با گهرهای فراوان میخورد بر بام خانه
یادم آید روز دیرین گردش یک روز شیرین…..
هر وقت باران میگرفت این شعر به مغزش هجوم می آورد.و به سرعت پرتاب میشد به کوچه باغهای کودکیش؛ کوچه های باریک و پیچ در پیچ
خیابان بهارستان؛ آن وقتها که هنوز تهران پر بود از باغ و برگ چسبهای
پیچیده به دیوارها و خانه های قدیمی. هر چند که دوران عوض شده بود و در
گوشه و کنار کوچه ها آپارتمان های ۲ طبقه هم به ندرت خودنمائی
میکردند…اما هنوز انگار همان بو ی خاک و کاهگلی که روی بعضی از دیوارباغها
مانده بود به مشامش میرسید.
ادامه مطلب ...
دوشنبه 10 بهمن 1390 ساعت 13:43
گروه خبری GSM: هر ثانیه ۲۰ هزار بار صدایش شنیده می شود، یعنی هر روز ۱٫۸
میلیارد بار! در مورد چه صدایی صحبت می کنم؟ صدای زنگ یا رینگ تون معروف
نوکیا!
اما تا آیا تا به حال فکر کرده بودید که این رینگ تون هم برای خودش داستانی دارد؟!
به
رینگ تون نوکیا، Gran Vals هم گفته می شود. Gran Vals نام قطعه زیبایی است
که گیتاریست و آهنگ ساز معروف اسپانیایی -فرانسیسکو تارگا- در سال ۱۹۰۲
نوشته بود.
به گزارش یک پزشک، ساخته شدن این ملودی به سال ۱۹۹۳ برمی
گردد، زمانی که نوکیا گوشی های سری ۲۱۰۰ خود را می ساخت. در این زمان انسی
ونیوکی Anssi Vanjoki، نایب رئیس نوکیا، تصمیم گرفت که ملودی مناسبی برای
زنگ نوکیا انتخاب کند، به همین دلیل به همراه لوری کیوینن، قسمتی کوتاهی از
این قطعه را انتخاب کردند. البته در ابتدا کوینن فکر می کرد که اصلا لازم
نیست که یک گوشی چندین صدای زنگ داشته باشد. اما به هر حال قطعه انتخاب شد،
قطعه ای که به باور ونجوکی به نوعی روح شعار تبلیغاتی نوکیا در آن زمان را
در خود مستتر کرده بود: Technology with a human touch.
نخستین بار
صدای ملودی نوکیا در جریان همایشی در یک هتل در فنلاند از یک کامپیوتر
Compaq LTE پخش شد، ملودی آنقدر خوب از آب درآمده بود که فورا به اسلو فاکس
شد تا تکمیل شود و در گوشی گنجانده شود.
ادامه مطلب ...
یکشنبه 9 بهمن 1390 ساعت 14:37
یک روز خانم مسنی با یک کیف پر از پول به یکی از شعب بزرگترین بانک
کانادا مراجعه نمود و حسابی با موجودی ۱ میلیون دلار افتتاح کرد . سپس به
رئیس شعبه گفت به دلایلی مایل است شخصاً مدیر عامل آن بانک را ملاقات کند و
طبیعتاً به خاطر مبلغ هنگفتی که سپرده گذاری کرده بود ، تقاضی او مورد
پذیرش قرار گرفت …
قرار ملاقاتی با مدیر عامل بانک برای آن خانم ترتیب داده شد . پیرزن در
روز تعیین شده به ساختمان مرکزی بانک رفت و به دفتر مدیر عامل راهنمائی شد .
مدیر عامل به گرمی به او خوشامد گفت و دیری نگذشت که آن دو سرگرم گپ زدن
پیرامون موضوعات متنوعی شدند . تا آنکه صحبت به حساب بانکی پیرزن رسید و
مدیر عامل با کنجکاوی پرسید راستی این پول زیاد داستانش چیست یا به تازگی
به شما ارث رسیده است . زن در پاسخ گفت خیر ، این پول را با پرداختن به
سرگرمی مورد علاقه ام که همانا شرط بندی است ، پس انداز کرده ام . پیرزن
ادامه داد و از آنجائی که این کار برای من به عادت بدل شده است ، مایلم از
این فرصت استفاده کنم و شرط ببندم که شما شکم دارید !
ادامه مطلب ...
شنبه 8 بهمن 1390 ساعت 00:23
شب سردی بود …. پیرزن بیرون میوه فروشی زل زده بود به مردمی که میوه میخریدن …شاگرد میوه فروش تند تند پاکت های میوه رو توی ماشین مشتری ها میذاشت و انعام میگرفت …
پیرزن
باخودش فکر میکرد چی میشد اونم میتونست میوه بخره ببره خونه … رفت نزدیک
تر … چشمش افتاد به جعبه چوبی بیرون مغازه که میوه های خراب و گندیده داخلش
بود … با خودش گفت چه خوبه سالم ترهاشو ببره خونه … میتونست قسمت های خراب
میوه ها رو جدا کنه وبقیه رو بده به بچه هاش … هم اسراف نمیشد هم ….
ادامه مطلب ...
سهشنبه 4 بهمن 1390 ساعت 14:01
حدود دویست و پنجاه سال پیش از میلاد در چین باستان شاهزاده ای تصمیم به ازدواج گرفت.
با مرد خردمندی مشورت کرد و تصمیم گرفت تمام دختران جوان منطقه را دعوت کند تا دختری سزاوار را انتخاب کند.
وقتی خدمتکار پیر قصر ماجرا را شنید بشدت غمگین شد، چون دختر او مخفیانه عاشق شاهزاده بود،
دخترش گفت او هم به آن مهمانی خواهد رفت.
مادر گفت: تو شانسی نداری نه ثروتمندی و نه خیلی زیبا.
ادامه مطلب ...
شنبه 1 بهمن 1390 ساعت 14:31
به هر روی «مزاحم» یکی از معروفترین و محبوبترین قصههای بورخس به شمار
میآید. از اهالی ادبیات گذشته، بسیاری شیفتگان سینما در ایران و به خصوص
علاقمندان سینمای….
داستان کوتاهی از ادبیات امریکای لاتین (ترجمه: احمد میرعلائی)
بورخس نیاز به معرفی ندارد، نویسندهای که به قول خودش، همواره به عنوان
کسی شناخته میشد که جایزه نوبل به او ندادهاند! جایزهای که بیاغماض
چیزی به اعتبار بورخس نمیافزود، و چه بسا خود اعتبار بیشتری مییافت و این
سوال همیشگی باقی نمیماند که چرا به بورخس جایزه نوبل داده نشد؟!
ادامه مطلب ...
چهارشنبه 28 دی 1390 ساعت 14:30
حضرت سلیمان (ع ) در کنار دریا نشسته بود ، نگاهش به مورچه ای افتاد که
دانه گندمی را باخود به طرف دریا حمل می کرد .سلیمان (ع) همچنان به او نگاه
می کرد که دید او نزدیک آب رسید.در همان لحظه قورباغه ای سرش را از آب
دریا بیرون آورد و دهانش را گشود ، مورچه به داخل دهان او وارد شد ، و
قورباغه به درون آب رفت.
سلیمان مدتی در این مورد به فکر فرو رفت و شگفت زده فکر می کرد ، ناگاه دید
آن قورباغه سرش را از آب بیرون آورد و دهانش را گشود ، آن مورچه آز دهان
او بیرون آمد، ولی دانه ی گندم را همراه خود نداشت .
سلیمان(ع) آن مورچه را طلبید و سرگذشت او را پرسید.
ادامه مطلب ...
جمعه 23 دی 1390 ساعت 13:55
پدر در حال رد شدن از کنار اتاق خواب پسرش بود، باتعجب دید که تخت خواب کاملاً مرتب و همه چیز جمع و جور شده. یک پاکت هم به روی بالش
گذاشته شده و روش نوشته بود «پدر». با بدترین پیش داوری های ذهنی پاکت رو باز کرد و با دستان لرزان نامه رو خوند
لطفا به ادامه مطلب توجه کنید . . .
ادامه مطلب ...
سهشنبه 13 دی 1390 ساعت 14:09