روزی مرد خسیسی که تمام عمرش را صرف مال اندوزی کرده بود و پول و داریی زیادی جمع کرده بود، قبل از مرگ به زنش گفت: من می خواهم تمامی اموالم را به آن دنیا ببرم .او از زنش قول گرفت که تمامی پول هایش را به همراهش در تابوت دفن کند.زن نیز قول داد که چنین کند.چند روز بعد مرد خسیس دار فانی را وداع کرد.
زن نیز قول داد که چنین کند. وقتی ماموران کفن و دفن مراسم مخصوص را بجا آوردند و می خواستند تابوت مرد را ببندند و ان را در قبر بگذارند،ناگهان همسرش گفت: صبر کنید. من باید به وصیت شوهر مرحومم عمل کنم.بگذارید من این صندوق را هم در تابوتش بگذارم.دوستان آن مرحوم که از کار همسرش متعجب شده بودند به او گفتند آیا واقعا حماقت کردی و به وصیت آن مرحوم عمل کردی؟زن گفت: من نمی توانستم بر خلاف قولم عمل کنم. همسرم از من خواسته بود که تمامی دارایی اش را در تابوتش بگذارم و من نیز چنین کردم.
البته من تمامی دارایی هایش را جمع کردم و وجه آن را در حساب بانکی خودم ذخیره کردم.در مقابل چکی به همان مبلغ در وجه شوهرم نوشتم و آن را در تابوتش گذاشتم، تا اگر توانست آن را وصول کرده و تمامی مبلغ آن را خرج کند !!!
پدر در حال رد شدم از کنار اتاق پسرش بود . با تعجب دید که تخت
خواب مرتب و همه چیز جمع و جور است . یک پاکت هم روی بالشت
گذاشته شده است و روش نوشته بود (( پدر )) با بد ترین پیش
داوری های ذهنی پاکت را باز کرد و با دستانی لرزان نامه را خواند :
پدر عزیزم ،
با اندوه و افسوس فراوان برایت مینویسم ، من مجبور بودم با دوست
دختر جدیدم فرار کنم ، چون میخواستم جلوی یک رویارویی با مادر و
شما را بگیرم من احساسات واقعی را با نازنین پیدا کردم ، او واقعا
معرکه است ، اما میدونستم تو اون رو نخواهی پذیرفت ، به خاطر
تیز بینی هاش ، خالکوبی هاش ، لباس های تنگ موتور سواریش
و به خاطر اینکه سنش خیلی بیشتر از منه ، اما فقط احساسات
نیست پدر اون ……………………
حامله است ، نازنین به من گفت :
ادامه مطلب ...مارها قورباغه ها را می خوردند و قورباغه ها غمگین بودند. قورباغه ها به لک لک ها شکایت کردند. لک لک ها مارها را خوردند و قورباغه ها شادمان شدند. لک لک ها گرسنه ماندند و شروع کردند به خوردن قورباغه ها.
قورباغه ها دچار اختلاف دیدگاه شدند، عده ای از آنها با لک لک ها کنار آمدند و عده ای دیگر خواهان بازگشت مارها شدند. مارها بازگشتند و همپای لک لک ها شروع به خوردن قورباغه ها کردند.
ادامه مطلب ...
پزشکان معمولا خاطرات جالبی از کار و بیمارانشان دارند.
علت جالب بودن این خاطرات یا بخاطر برخوردهای بانمکی است
که بیماران با پزشک یا بیماریشان میکنند
یا کمبود اطلاعات پزشکی است یا شاید وقوع بعضی اتفاقات
در فضایی که سایه مرگ و بیماری در آن وجود دارد خود به خود تبدیل به طنز میشود.
اما مهم اینجاست که یک پزشک عمومی با ذوق اهل شهرکرد هر از چندگاهی
خاطراتش را از این ماجراها در وبلاگش مینویسد که بسیار خواندنی هستند:
ادامه مطلب ...