مردی داشت در جنگلهای آفریقا قدم می زد که ناگهان صدای وحشتناکی که دایم داشت بیشتر می شد به گوشش رسید.
به
پشت سرش که نگاه کرد دید شیر گرسنهایی با سرعت باورنکردنی دارد به سمتش
میآید و بلافاصله مرد پا به فرار گذاشت و شیر که از گرسنگی تورفتگی شکمش
کاملا به چشم میزد داشت به او نزدیک و نزدیکتر میشد که ناگهان مرد چاهی
را در مقابل خود دید که طنابی از بالا به داخل چاه آویزان بود.
سریع
خود را به داخل چاه انداخت و از طناب آویزان شد.تا مقداری صدای نعرههای
شیر کمتر شد و مرد نفسی تازه کرد متوجه شد که در درون چاه اژدهایی عریض و
طویل با سری بزرگ برای بلعیدن وی لحظهشماری میکند.