داستان کوتاه آموزنده (بیسکوئیت های سوخته مادرم),بیسکوئیت های سوخته مادرم و عکس العمل پدر,بیسکوئیت های سوخته مادرم,کم و کاستی
زمانی که من بچه بودم، مادرم علاقه
داشت گه گاهی غذای ساده صبحانه را برای شب هم آماده کند. یک شب را خوب یادم
مانده که مادرم پس از گذراندن یک روز سخت و طولانی در سر کار، شام ساده ای
مانند صبحانه تهیه کرده بود. آن شب پس از زمان زیادی، مادرم بشقاب شام را
با تخم مرغ، سوسیس و بیسکویت های بسیار سوخته، جلوی پدرم گذاشت. یادم می
آید منتظر شدم ببینم آیا او هم متوجه سوختگی بیسکویت هاشده است!