پادشاهی از وزیر خود خشمگین شد به همین دلیل او را به زندان انداخت.مدتی
بعد وضع اقتصاد کشور رو به وخامت گذاشت. بنابراین مردم از پادشاه خود
ناراضی شدند و پادشاه هرکاری برای جلب رضایت آنها نمود،موفق نمی شد.لذا
دستور داد وزیر را از زندان بیاورند.هنگامی که وزیر در محضر او حاضر شد
گفت:مدتی است که مردم از من روی گردان شده اند،اگر توانستی رضایت آنها را
جلب کنی من نیز از گناه تو می گذرم.وزیر گفت:...