
وقتی از او پرسیدند که چطور است که او غمگین نیست، او جواب داد:
«چرا باید احساس بدی داشته باشم؟جوانی
بود که عاشق دختری بود. دختر خیلی زیبا و زرق و
برق دار نبود، اما برای
این جوان همه چیز بود. جوان همیشه خواب دختر را میدید که باقی عمرش را با
او سپری میکند. دوستان جوان به او میگفتند: «چرا اینقدر خواب او را می
بینی وقتی نمیدانی او اصلاً عاشق تو هست یا نه؟ اول احساست را به او بگو و
ببین او تو را دوست دارد یا نه.»
ادامه مطلب ...
چهارشنبه 22 بهمن 1393 ساعت 14:48

دوست دیرینه اش در وسط میدان جنگ افتاده ، می توانست بیزاری و نفرتی که از
جنگ تمام وجودش را فرا گرفته ، حس کند.سنگر آنها توسط نیروهای بی وقفه دشمن
محاصره شده بود.
سرباز به ستوان گفت که آیا امکان دارد بتواند برود
و
خودش را به منطقه مابین سنگرهای خود دشمن برساند و دوستش را که آنجا
افتاده بود بیاورد؟ ستوان جواب داد: می توانی بروی اما من فکر نمی کنم که
ارزشش را داشته باشد، دوست تو احتمالا مرده و تو فقط زندگی خودت را به خطر
می اندازی.
حرف های ستوان را شنید ، اما سرباز تصمیم گرفت برود به
طرز معجزه آسایی خودش را به دوستش رساند، او را روی شانه های خود گذاشت و
به سنگر خودشان برگرداند ترکش هایی هم به چند جای بدنش اصابت کرد.
ادامه مطلب ...
دوشنبه 18 آذر 1392 ساعت 15:12